من حبس شده بودم. حبسی خودخواسته، نمیدونستم باید چکار کنم؟ قاعدتا نمیشد تا ابد توی زیرزمین بمونم. باید از زیر زمین بیرون میومدم، ولی نمیدونستم چکار کنم تا بتونم از ختنه کردن فرار کنم. خیلی خوب یادمه وقتی محسن دایی رو ختنه کردن، مثل ببری که در بند شده باشه، غمگین و افسرده و مریض شد. گریهها و نعرههای محسن از جلوی چشمم کنار نمیره. از اون بدتر، دامن گل گلی که به تنش کرده بودن و همه بهش میخندیدن. چیزهایی در زندگی یک پسر هست که فقط یه پسر میفهمه. ختنه کردن جزو همون چیزهاست. وقت تنگ بود و فرصت کم. در اون لحظه خاص نمیدونستم دقیقا ختنه چیه؟