زمانیکه حرف از موفقیت و انگیزه و الهامبخشی میشود، همه ما ناخودآگاه یاد جملات انگیزشی و سمینارهای موفقیت و سخنرانان الهام بخش با آن هندزفریهای تک گوش و مجلات زرد موفقیت میافتیم. یاد چهرههای موفق و صحنههای اسلوموشن دویدن و پاره کردن طناب و اشکهای یوسیم بولت و لبخند و سر تکان دادن حسین رضازاده در حالیکه وزنه را روی سرش نگه داشته… احتمالا همینهاست دیگر؟ راستش را بخواهید خیلی مایل نیستم درباره چیزهایی بنویسم که میتوانید با انواع ادبیات و لحن در گوگل و سایر مدیومهای محتوایی پیدا کنید. هشت راه موفقیت، همه چیزهایی که فاتحان قلهها باید بدانند. من و شما گوشمان از این حرفها پر است. بیایید باهم رو راست باشیم. ما باهوشتر شدهایم. خیلی باهوشتر… دیگر نمیشود با هرچیزی ما را سرگرم کرد. هر روز بمباران محتوایی میشویم و خیلی کم پیش میاید که چیزی بیشتر از بقیه نظرمان را جلب کند. اینها را گفتم که بدانید که حال و روزتان را میفهمم و قصد ندارم وقتتان را همچنان تلف کنم. به همین خاطر میخواهم سعی کنم تا همه چیز را همانطور که دوست دارم و تجربه کردهام و احتمالا شما هم دوست دارید برایتان بنویسم. پس اجازه بدهید از اول شروع کنم…
قصد دارم درباره منبع الهام با شما حرف بزنم. بگذارید کمی مساله را ریشهای تر شروع کنم. پیشینه هر چیزی به ما کمک میکند تا بینش عمیقتری درباره آن داشته باشیم. تا به حال با خودتان فکر کردهاید عبارت “منبع الهام” از کجا سر و کلهاش در زندگی بشر پیدا شد؟ مگر نه این است که نیاز مادر اختراع و اکتشاف است؟ کدام نیاز در طول تاریخ وجود داشته که پاسخش منبع الهام بوده؟ برای پیدا کردن جواب این سوالها باید سری به دنیای اساطیر بزنیم. پاسخ همه سوالات ما آنجاست. در دستان هرکول و رستم و زئوس. در روزگاران قدیم و در دنیای اسطورهها قهرمانان نقش مهمی داشتند. قهرمانان ستایشانگیز بودند و برای آحاد مردم قابل احترام. قهرمانان تاریخ را یک تنه میسازند و به جلو میبرند و سطح خواستههای بشریت را به جایگاه جدیدی ارتقا میدهند. این یک ناخودآگاه جمعی و فرهنگی متعلق به تمام جهانیان است و منطقه و زیستبوم خاصی ندارد. ما قهرمانان را ساختیم و ستایش کردیم زیرا آنها ویژگیهایی داشتند که مردم عادی فقدان آنها را در خود حس میکردند و همین مساله قهرمانان را در گروه اقلیت قرار داد. و اقلیت یعنی خاص بودن. یعنی بیشتر دیده شدن و احتمالا بیشتر خواسته شدن. چیزی که در نهاد همه انسانها وجود دارد. در گذشتههای دور مردان جنگاور با بازوهای ستبر و صورتهای زخم خورده، بار قهرمانی همه مردم را به دوش میکشیدند. کم کم مردم فهمیدند که بدون قهرمانها ضعیف هستند. آنها دیوار دفاعی تمدنها و فرهنگها بودند. آنها به جای همه میجنگیدند و زخم میخوردند. فیلم گلادیاتور را احتمالا همگی دیدهاید. مارکوس با بازی درخشان راسل کرو همه چیز آن فرهنگ است. دست، زبان، شمشیر و هر چیزی که مردم عادی از داشتنش محروم بودند. چیزی که باعث میشود از دیدن پیروزی او در میدان مبارزهاش خوشحال شویم و با او همذاتپنداری کنیم همین نداشتههای ماست. اما قهرمانان چرا قهرمانند و ستایشانگیز؟ پاسخ این است که آنها سفری قهرمانانه را به تنهایی آغاز میکنند، از رودها و دشتها و غولها و دیوان میگذرند تا به رستگاری برسند. آنها در این سفر قهرمانانه سختیهای بسیاری را تحمل میکنند سختیهایی که ما میدانیم خودمان تحمل نکردهایم و احتمالا نخواهیم کرد. مارکوس گلادیاتور، تند شمشیر میزند و بازوهای قدرتمندی دارد. این تصویر یعنی او سالها تمرین کرده و سختی کشیده. کاری که ما تا امروز نکردهایم و از سختیهایش آگاهیم. پس برای ما ستایشانگیز میشود. اسطورهها، قصهها را ساختند و قصهها توسط مادران و پدران برای فرزندان و پیران قبیله برای مردم روایت شدند. روایت قهرمانان خواب کودکانه دختران و پسران زیادی را شیرینتر کرد. تصور قهرمان بودن هم زیباست . چه کسی است که نخواهد برای تحقق این تصویر فداکاریها بکند؟ روایت قصههای قهرمانی حسی قوی را در قلب شنونده بیدار میکند که باعث میشود در درون خودش بگوید:” من هم میخواهم قهرمان باشم” بله… من میخواهم قهرمان باشم تا قصه شوم، تا روایت شوم و ستایش شوم. من هم میخواهم قهرمان باشم تا جاودانه شوم. برای بشری که در طول میلیون ها سال، به دنبال جاودانگی بوده، قهرمانی تجویز و راه نجات خوبی است. آکیلیس رویین تن، قهرمان اسطورهای تروآ هم به دنبال همین نیاز بود که علیرغم اطلاع از پیشگویی مادرش مبنی بر مرگ حتمی در تروآ از سفرش منصرف نشد. او جاودانگی و روایت شدن را به زندگی آرام و بی چالش ترجیح داد. این نیاز و این نگاه خواستگاه همه قهرمانان است. قهرمانان منبع الهام بشریت هستند، چون نقصهای آنها را پوشش میدهند. به همین دلیل است که وقتی توپی وارد دروازه تیم مقابل میشود، هواداران تیم گلزن روی هوا میپرند و فریاد میکشند. آنها با صدای بی صدایی میگویند: جنگ تاریخی و اساطیری ما هنوز تمام نشده و تو کاری را کردی که من نمیتوانم انجام دهم اما خیلی دوست داشتم انجام دهم. تو شانههای دشمن را قهرمانانه و متمدنانه به خاک مالیدی. کدامیک از ما دوست نداشتهایم حال خداد عزیزی را، آنجا که فرار میکند و توپ را به سمت چپ مارک بوسنیچ استرالیایی میزند و توپ را وارد دروازه میکند، تجربه کنیم؟ چقدر حاضریم برای تجربه آن لحظه، آن حس هزینه کنیم؟ قهرمانان تمام عمرشان را برای خلق لحظهای بینظیر هزینه میکنند. آنها الهام بخش و ستایشانگیزند و چه کسی است که نخواهد اینگونه باشد؟ میل به دیده شدن در همه انسانها میلی فطری و غریزی است. مثل گرسنگی و تشنگی. همه ما دوست داریم دیده شویم و قهرمان شدن این میل را درون ما تشدید میکند. کم کم دارید متوجه میشوید که چرا ما در زندگی به دنبال الگوهای ناب و یا به عبارتی منابع الهام هستیم. بله درست است، ما داریم به یک نیاز فطری و اسطورهای پاسخ میدهیم. نکته مهمتر اینجاست که قهرمانان بالقوه و آنها که قرار است در جایگاه ماندگاران تاریخ جاودانه شوند یک روز دیگر قهرمانی نخواهند داشت. آنها همه چیز را پشت سر میگذارند و در یک عصر شیرین و دلپذیر، عکس تمامی بزرگان را از دیوار اتاقشان جدا میکنند و عکسها و مدالهای خودشان را به جای آنها میچسبانند. از یک جایی به بعد تنها قهرمان خودت، خودت هستی. و این تنهایی شکوهمند برای هر کسی اتفاق نمیفتد. اما چیزی که آشکار است، این است که ما به عکسهای قهرمانان روی دیوار نیاز داریم تا چراغ راه و منبع الهام ما باشند. آنها در پس نگاههای خیره و لبخندهای ثابت درون عکسها فقط و فقط یک جمله را به ما یادآور میشوند. جملهای که برای ظهور یک قهرمان جدید در تاریک خانه اتاق کوچکش کافی است. و آن جمله این است: جاودانه شو
امیدوارم نوشتهام خیلی شبیه چیزهای دیگری که خواندهاید نبوده باشد و البته برایتان مفید و لذتبخش هم بوده باشد. همین حالا که در اتاقم مشغول نوشتن این مقاله هستم، قطعه TIME از هانس زیمر در حال پخش است. پیشنهاد میکنم دانلودش کنید، روی تختتان دراز بکشید، با هندزفری آن را گوش کنید و به رویاها و منابع الهامتان فکر کنید. اسطورهها منتظر شما هستند و حتما پاسختان را خواهند داد…