لطفا اگر در این مقاله به دستتان رسیده است، حتما کمی وقت بگذارید و تا پایان آن را بخوانید. چون ممکن است دچار قضاوت و ارزشگذاری اشتباه در مفهوم مورد نظر من شوید و چیزی را برداشت کنید که هرگز مد نظر من نیست.
یکی از مشکلات بزرگی که من در طول چندین سال کار و تجربه در فضای شرکتها و مجموعهها داشتم، عدم تعریف و توصیف درستی از واژه “خلاقیت” و جانمایی “فرد خلاق” درچیدمان نیروی انسانی شرکتها بوده. در بخش نیازمندی آگهیهای استخدامی ۹۰ درصد شرکتهای ایرانی، بر روی واژه خلاق تاکید بسیار شده است. این در حالی است که تقریبا تمام آن ۹۰ درصد اصلا اطلاعی از تیپ شخصیتی فرد خلاق و نیازمندیهای حرفهای و روانیاش ندارند. در واقع “خلاقیت” را بدون در نظر گرفتن “ارزشهای خلاقانه” میخواهند. علاقهمند هستند و از تو درخواست دارند که خلاق باشی و روی این مساله تاکید موکد و عجیب و غریبی میکنند، اما اصلا تمایلی ندارند که خلاقانه رفتار کنی و سبک زندگی خلاقانه داشته باشی. این پارادوکسی مشهود در سیستم استخدامی بسیاری از مجموعههای بزرگ و کوچک ایرانی است. یادم است که چند سال پیش مصاحبه یکی از مدیران ارشد خلاقیت شرکت ادوبی خواندم. ایشان گفته بودند، برای یکی از پروژههای خلاقانه این مجموعه، به مدت دو هفته تیم خلاق ادوبی را به یک کلبه جنگلی-کوهستانی بردند تا بتونند بارش فکری حرفهای تری داشته باشند. متوجه اتفاق شدید؟ بارش فکری حرفهایتر… جا دارد بغضمان بترکد و بشینیم برای دل خودمان سیر گریه کنیم.
.
پرورش خلاقیت ارکان کلیدی و اساسی دارد. اولین رکنش اجازه آزاد بودن روح فرد خلاق است. برای فرد خلاق، هر چیزی، هر لحظهای و هر اتفاقی معناسازاست و تجربه زیستهاش در افزایش خلاقیتش بسیار بسیار مهم و ضروی است. شاید به نظر خندهدار بیاید، اما من بسیاری از ایدههای دوستداشتنی و ارزشمندم را هر بار به ذهنم رسیده، مار شادی نیشم زده و حس زنده بودن کردم را سوار بر ترک موتور رانندههای عزیز اسنپ، وقتی از جایی به جای دیگه میرفتم پیدا کردم. همین مساله باعث شد تا هر وقتم ذهنم به قول نویسندگان خلاق یخ میبندد، سریعا درخواست اسنپ موتور بدهم و ساعتها در خیابانهای شهر بچرخم. و نه تنها برایش هزینهای دریافت نکردهام، بلکه از مرخصی ساعتی هم استفاده کردهام و بارها مواخذه هم شدهام.
من بسیاری از ایدههایم را از خوابهایم الهام گرفتهام. آیا کسی را میشناسید که بابت خوابیدن یک فرد خلاق، به او هزینهای بدهد. من اما میشناسم. زمانی که کریستوفر نولان، کارگردان شهیر سینما در برنامهای اعلام کرد که ایده فیلم “تلقین” را از خوابی در دوران دانشجویی الهام گرفته است، چند آژانس تبلیغاتی مشهور و استدیو فیلمسازی درخواست خرید خوابهای او را دادند. حتما مثل خیلی از پدران و مادران ایرانی میخواهید بگویید: تو کریستوفر نولان بشو، من خودم خواباتو میخرم… ولی نه… کریستوفر نولان نمیشویم. چون اجازه نمیدهیم هیچ نولان دانشجویی در این کشور راحت و در آرامش بخوابد که بخواهد چنین خوابهایی ببنید. من خیلی از ایدههایی که به بازار کار ارائه دادهام و نتایج خوبی در آنها حاصل شده را زیر دوش آب، هنگام حمام کردن پیدا کردم. این مساله، اصلا برایتان اهمیت دارد؟ برایش سنجه و متر و معیاری تعیین کردهاید؟ مثلا بگویید هزینه این فکرت میشود انقدر دِبی( واحد سنجش آب جا به جا شده در زمان)
قبول داشته باشید یا نداشته باشید، خلاق بودن یک ویژگی ذاتی و بنیادی است. اگر نبود، کودکان و خردسالان خلاق را در همه جای دنیا شناسایی و دسته بندی نمیکردند. اما من هرگز منکر این نیستم که خلاقیت قابل پروش و ارتقا است. پرورش خلاقیت زمانی شکل میگیرد که فرصت نمود خلاقیت را به شما بدهند. فرصت آزمون و خطا را از شما نگیرند. چرا که لازمه تکامل، اشتباه کردن است. داستان زندگی بزرگان را به یاد بیاورید. برادران رایت را تصور کنید. آنها رویای پرواز داشتند و پای هر پریدن بارها و بارها اشتباه کردند و با هر اشتباه یاد گرفتند و کامل شدند. اما اینجا اشتباه کردن چیز خوبی نیست. حتی گاهی اوقات بدترین چیزهاست. اینجا باید چیزی باشی که تعریف شده است و مسیری بدون خطا دارد. باید مانند یک ربات کد خورده و بدون اشتباه عمل کنی.
اما افراد خلاق ربات نیستند. آنها از ایجاد تفاوت لذت میبرند. از اینکه مسائل را از زوایای مختلف ببینند کیف میکنند. از این رو مشاغل خلاقانه برای آنها صرفا یک شغل نیست. یک عشق بی پایان و افلاطونی است. افراد خلاق بیشتر از منطقشان با احساسات و تجربه زیسته خود کار میکنند. سلاح آنها تخصصهایی که برای شما اهمیت دارد نیست. آنها به جای قلم طلایی و دوربین طلایی، فکرهای طلایی دارند. فکرافزار افراد خلاق سرمایه اصلی آنهاست. چیزی که شاید هرگز برای مدیران و مدیران ارشد مجموعهها پارامتر مهمی نبوده نباشد. چرا که توانایی و سنجه اندازهگیری آن را ندارند و هیچگونه تصویری از روحیات یک فرد خلاق متصور نیستند. آنها درست بودن را شبیه خودشان بودن میدانند و مسلما وقتی کسی شبیه آنها نیست، درست هم نیست. خلاقیت زمان و مکان نمیشناسند. اگر افراد خلاق را از نزدیک دیده باشید و یا با آنها معاشرت مستقیم داشته باشید، حتما دیدهاید که دفترچه یادداشتی درون کیف یا جیبشان دارند و یا در نت تلفنهای همراهشان مدام در حال نوشتن چیزی هستند. مهم نیست کجا هستند؟ مهم نیست ساعت چند است؟ مهم نیست کنارشان چه کسانی نشستهاند و مهم نیست چقدر از آفیس و میز کارشان دورند. مهم ایده، جرقه و خط فکری است که در آن لحظه به سراغشان آمده و اگر رهایش کنند، شاید هرگز دوباره پیدایش نکنند. مهم این است که چیزی که باید به آنها الهام میشده، در این لحظه به خصوص شده و حالا فقط باید ثبتش کنند. آنها منابع الهام خاص خودشان را دارند و با آنها انرژی میگیرند و زیست میکنند. نور اتاقشان، ماگ روی میز کارشان، خودکار و مدادشان، گلدانی که لب پنجره قرار دادهاند، حتی خود اتاقشان برایشان عمیقا منبع الهام و ایدهساز است.
جی.دی سلینجر نویسنده معروف آمریکایی و خالق :”ناتور دشت” جایی در یادداشتهاش جملهای نوشته که بسیار قابل تامل است؛ “سختترین کار دنیا برای من اینه که وقتی دارم از پنجره اتاقم به منظرهای نگاه میکنم به همسرم بفهمونم “که در حال کردنم و بیکار نیستم. پس نباید مزاحمم بشه.
نگاه کردن برای افراد غیر خلاق و کسانیکه به خلاقیت نیازی ندارند، فقط یک فعل ساده است و چیز بیشتری پشتش نیست، اما نگاه کردن یه عکاس، یک نویسنده، یک نقاش یا شاعر یا و… مثل این افراد نیست. افراد خلاق هر لحظه را هزاربار زیست میکنند و این یک خصلت ذاتی و البته پرورش یافته است. یعنی نگاه کردن برای آنها مهم است. نه فقط به صرف نگاه کردن، بلکه به عنوان یک ابزار دقیق و مفهوم ساز. دیدهها و شنیدهها و یافتهها و ساختههای یک فرد خلاق تمام چیزی است که باید در او غوطهور باشد. اگر فرصت داشتید و علاقهمند بودید مصاحبههای دیوید لینچ کارگردان بزرگ سینما را با موضوع ایدهیابی در یوتوب پیدا کنید و ببینید. لینک یکی از آنها را برایتان اینجا قرار دادهام. او ایدهیابی را به ماهیگیری تشبیه کرده و در مورد HOOK یا قلاب ایدهیابان چیزهایی میگوید که اگر در فضای کسب و کار ایران به مدیری اینها را بگویی مرتد به حساب میایی و کارت تمام است.
نکته حائز اهمیت دیگر این است که خروجی یک فرد خلاق، بیشتر از آنکه برای شما مهم باشد، برای خودش اهمیت دارد. اصلا این ویژگی خالق بودن است. یک آشپز(آشپز در نقش خالق، نه کسی فقط آشپزی میکند) غذای طبخ شده توسط خودش را در راستای معرفی هویت و شخصیت خودش میداند. او غذایش را به ستایشانگیز شکل ممکن تهیه میکند. چه از بخواهید و چه نخواهید. خالق عاشق مخلوقش است. او اثرش را مانند فرزندش دوست دارد. فرآیند خلق اثر برای او مانند بارداری، آمیزهای از رنج و شعف است و تنها زمانی که از ایدهاش فارغ میشود استراحت میکند. به همین دلیل در مورد کارش وسواس است و سختگیر. خیلی سختگیر تر از شما. چون همانطور که گفتم، خروجی کار بیانگر شخصیت حرفهای و اقتدار خلاقانه اوست. پس چرا فکر میکنید اثر او برای شما مهمتر است تا برای خودش؟ پس چرا فکر میکنید باید او را کنترل کنید تا از چارچوبش بیرون نزند؟
عملکرد یک فرد خلاق مانند یک ربات نیست. او کاملا با ابعاد انسانی و رنجها و شعفهایش پیوند خورده. تجربه زیسته، دیدهها و شنیدهها و خواندهها و … برایش مهم و ارزشمند هستند و ابزار کار او به حساب میآیند. آنها به هیچ عنوان بی نظم نیستند، اما نظمی که مانع خلاقیت و پیشرفت افکارشان باشد همیشه برایشان ناراحت کننده و مشقت بار است. آنها شاید ساعتها در طول روز به پروژه یا تسک محول شده توسط شما فکر کنند. بیرون از محیط کار، خارج از ساعات اداری و حتی در خواب… اینها لحظات مهمی برای او هستند که در هیچ مجموعهای خطکش و معیار سنجشی برای اندازهگیری آنها وجود ندارد. به همین دلیل گاهی شبها و در ساعات طولانی به ایده پردازی مشغول میشوند و از آنجاکه شب، با تمام متفرعاتش زمان بسیار خوبی برای بارش الهامات است، گاهی اوقات ترجیح میدهند که برای خلق یک اتفاق جذاب و ایده ناب شبها بیدار بمانند و روی تخته وایت برد اتاقشان بنویسند و فکر کنند. کار یک فرد خلاق را نمیشود با ساعات اداری متر زد. ای کاش یکبار برای همیشه این مساله را درک کنیم و با آن کنار بیاییم. نمیشود به یک نقاش گفت که باید روزی ۸ ساعت کار کنی. نمیشود به یک نویسنده گفت که باید ۸ صبح سرکار بیایی و تا ۶ بعد از ظهر پشت میزت بنشینی. گاهی آنها دوست دارند درون کافهای بنشینند و ساعتها به تسک محولهاشان در کنار فنجانی قهوه فکر کنند و شاید سیگار بکشند. گاهی دوست دارند در فصل پاییز در خیابانها قدم بزنند و در ذهنشان و تخیلاتشان شیرجه بروند. نمیشود آنها را در بند ساعات اداری اسیر کرد. نمیشود زنجیر به پایشان انداخت. شما باید تکلیفتان را با خودتان روشن کنید. یا از افراد خلاق استفاده نکنید و در توضیحات آگهیهایتان بر روی داشتن خلاقیت تاکید نکنید و یا اگر این کار را کردید، به تیپ شخصیتی و سبک زندگی آنها احترام بگذارید و به جای رویکردهای از مد افتاده و قدیمی و کهنه، به نتایج کار آنها اهمیت بدهید و آنها را با تسکهایشان بسنجید نه ساعاتی که پشت میز نشستهاند. هر کسی میتواند ۸ ساعت بی دلیل و بی فایده پشت میز بنشیند و خروجی خاصی نداشته باشد. بیایید باهم رک و رو راست باشید. در مجموعهها و شرکتهای شما افراد زیادی هستند که حضورشان یا کلا بدون فایده هست یا زمان مفید کاری آنها، کمتر از یک ساعت است. اینها را کسی میگوید که سالها در شرکتهای مختلف به صورت تماموقت، پارهوقت و پروژهای کار کرده است نه یک فرد بی خبر و بی اطلاع از همه جا.
کاری که شرکتهای ایرانی با افراد خلاق میکنند، نوعی شکنجه روحی و خشونت پنهان است. آنها با تو کاری میکنند که حس کنی بیمار روحی هستی و شخصیتی ضد اجتماعی داری. دردناک است، اما واقعا در مجموعههایی که خلاقیت جایی ندارد، به افراد خلاق میخندند و به آنها قرص اعصاب میدهند.
تا به حال از خودتان پرسیدهاید که چرا شرکتهای مطرح و بزرگی مثل اپل، مایکروسافت، آمازون و ادوبی، در فرآیند مصاحبه خود تست MBTI و انواع تستهای مختلف شخصیتی را میگیرند؟ آنها این کار را بدون علم و در جهت کارنمایی و اقتدار واحد منابع انسانی انجام نمیدهند. آنها برای تیپ شخصیتی افراد احترام قائلند. اصلا تا به حال در مصاحبه شما، روانشناسی حضور داشته؟ تا به حال رزومه و تستهای شما به واحد Behavioral Sciences یا علوم رفتاری ارجاع شده؟ تا به حال با یک Behavior Design Specialist یا متخصص طراحی رفتار سازمانی در مجموعهای دیدار داشتهاید؟ مسلما نداشتهاید. چون اینجا کسی برای رفتار آدمها احترامی قائل نیست که بخواهد متخصصی را برای طراحی فرد به فرد استخدام کند.
در ایران یک واحد دیکتاتور به نام منابع انسانی در قلب هر شرکتی وجود دارد که اجازه نمیدهد آدمها هرگونه هستند، بدون ترس خودشان را معرفی کنند. نیروی انسانی کوچکترین اهمیتی ندارد. نهایت لطف مجموعهها کمی پاداش و متفرعات مالی است. برای روح و معنویات آدمها چیزی تعریف نشده است. بگذریم که نیروهای استخدام شده هم درخواست بیشتری ندارند، چرا که این ظلم را پذیرفتهاند. مثل سایر فرآیندها و اتفاقات مستبدانه و مستعمرانهای که پذیرفتهایم. شرکتهای ایرانی انگار کارمند نمیخواهند، برده میخواهند. این را از اولین مصاحبهاتان میتوانید بفهمید. وقتی برایشان رزومه فرستادی و کلی برای رزومهات زحمت کشیدی، اما باز تا پایت به جلوی میزمنشی هر شرکتی برسد، یک برگه جلویت میگذارد و میگوید پر کن. پاسخ میدهی من برایتان رزومه فرستادم. ضمنا سوابق و مهارتهای من در این برگه با فیلدهای کوچک جا نمیشود. میگوید این برگه را برای بایگانی شرکت خودمان میخواهیم. شما هرچی میتوانی بنویس. مشکلی ندارد….
مشکلی ندارد؟ سر تا پایش مشکل است. چرا میگویی مشکلی ندارد؟ یادم هست یکبار در مصاحبه یکی از شرکتهای مطرح ایرانی، این سوال را از مصاحبه کنندهام پرسیدم. او به من گفت: از همین حالا داری بی نظمی و شورشی بودن خودت رو نمایش میدی.
بی نظمی؟ شورشی بودن؟ من معنای این لغات را نمیفهمم. اینکه میگویم بی دلیل کاغذ برای چیزی که بهتر کاملترش را دارید مصرف نکنید بی نظمی و شورشی بودن است؟
شما را نمیدانم. اما من تصمیم را گرفتهام. اگر کنار خیابان دست فروشی کنم، اگر در یک کافه کوچک میزها را دستمال بکشم. اگر شاگرد یک اتوبوس بین شهری شوم، دیگر به هیچ طریقی به کار کردن در جایی که برای من و شخصیت من احترامی قائل نیست و مدلی طراحی نشده کار نخواهم کرد. در جاییکه بگوید ۸ صبحت بشود ۸:۰۱ تاخیر میخوری. در جاییکه مجبورم کند شنبه تا چهارشنبه روزی ۹ ساعت بدون هیچ تسک و برنامه هیجان انگیز و خاصی فقط بنشینم و در و دیوار را نگاه کنم و گهگاه جلسهای بروم، رپورتاژی بنویسم و… هرگز و هرگز کار نخواهم کرد. روح من برای من مهم است و شخصیت من محصول تمام درخواستها و علاقهمندیهایی است که داشتهام. من حتی اگر شاگرد راننده اتوبوس شوم، به شما قول میدهم پرانرژیترین و زیباترین و خلاقانهترین اتوبوس تمام دنیا را بنا میکنم زیر صندلی مسافرانش استیکر با جملات زیبا میچسبانم تا بخوانند و حالشان خوب شود. برایشان اگر دوست داشتند از ابتهاج میخوانم. برای هر سفر یک Them طراحی میکنم تا سفرشان خاطرهانگیز شود. سعی میکنم هر بار یکی از مسافران را سورپرایز کنم و خلاصه هرکاری میکنم تا سفرشان را از یک سفر عادی به یک سفر خاص و خاطرهانگیز و خلاقانه تبدیل کنم.
در آخر نکته مهمتری را هم باید بگویم. خلاق بودن یا نبودن فضیلت و رذالت شخصیتی نیست. کسی که خلاق است به کسی که خلاق نیست برتری و رجحانی ندارد. خلاق بودن یک خصیصه است. مثل با پشتکار بودن، مثل هوش مدیریتی داشتن، مثل تسلط در مذاکره، مثل تحلیلهای حرفهای داشتن، مثل محقق حرفهای بودن و … نکته مهم اینجاست که شما باید فرق بین این تخصصها و ویژگیها و صاحبان آنها را بشناسید و بتوانید در سیستم و مجموعه خودتان آنها را جانمایی کنید. مبحث خلاقیت چون در ایران غریب است و ما اساسا خیلی خلاقیت محور نیستیم و مدیران خلاق زیاد نداریم، گفت و گو در موردش و توصیف شخصیتت و ارائه درخواستهایت پیچیده و لاینحل میشود. وقتی درباره خلاقیت و عدم پذیرش و تعریف درست شرکتهای ایرانی در مورد این مبحث حرف میزنم، یاد یک اتفاق در زندگی خودم میفتم. در دوران دبیرستان، یک همکلاسی به نام مهدی لک داشتیم. باهوش، نخبه، با اخلاق، درس خوان و به شدت انسان. مهدی عاشق بلند کردن موهایش و گذاشتن موی روی گوش بود. مدیرمان اما ما را ترجیحا کچل میخواست. همه به حرفش گوش دادیم، به جز من و مهدی. به همین دلیل از مدرسه یک هفته اخراج شدیم. من یک هفته بعد، کمی موهایم را کوتاه کردم و برگشتم. مهدی اما برنگشت. پدرش در خانه برایش معلم گرفت و او تمام درسهایش را غیر حضوری پاس کرد. سال بعد وقتی رتبه ۶ کنکور را آورد و وارد رشته مهندسی برق دانشگاه شریف رفت، مدیرمان صورتش را چنگ میزد. حالا تصور کنید که وقتی برای ارشد به UCLA و برای دکتری به MIT رفت و در همانجا به عنوان استاد ارشد و محقق برتر کرسی استادی گرفت مشغول به کار شد، مدیرمان چه حالی داشته است؟ نه تنها مدیرمان، بلکه همه ما مهدی را از دست دادیم. اگر مهدی بود، رتبه ما در کنکور بهتر میشد. چون خیلی به ما انرژی میداد و در درسها کمکمان میکرد. اما همه ما او را از دست دادیم. حتی شما که در حال خواندن این مقاله هستید. فقط و فقط چون مهدی دوست داشت، موهایش روی گوشهایش را بگیرد.
حالا خودتان مدیر مدرسه ما، کنکور، مهدی، موی بلند تا روی گوش، اخراج شدن از مدرسه، دانشگاه صنعتی شریف، UCLA و MIT داستان بالا را در کسب و کار امروز ایران و جایگاه خلاقیت در آن جایگذاری کنید.
نمیدانم چقدر توانستهام منظور را برسانم. امیدوارم موفق بوده باشم. راستی همین الان که مشغول نوشتن این مقاله بودم، یک ایده ناب در سرم آمد که به دلیل نوشتن این مقاله فراموشش کردم. اما مهم نیست. یک روزی دوباره پیدایش میکنم.